سفارش تبلیغ
صبا ویژن


hp

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/khani73/8c207bfadc07a2b4087e31c364b49dc0.jpg


نوشته شده در دوشنبه 94/4/15ساعت 9:17 عصر توسط anti boy نظرات ( ) | |

نمایش تصویر در وضیعت عادی


نوشته شده در دوشنبه 94/4/15ساعت 9:16 عصر توسط anti boy نظرات ( ) | |

مادرم همیشه میگفت :

قلبت که بی نظم زد ،
بدون که عاشقی …

اشکت که بی اختیار سرازیر شد ،
بدون که دلتنگی …

شبت که بی خواب گذشت ،
بدون که نگرانی …

روزت که بی شوق آغاز شد ،
بدون که ناامیدی …

سینت که بی جا آه کشید ،
بدون که پُرحسرتی …

دلت که بی دلیل گرفت ،
بدون که تنهائــــــی …

امروز تو نیستی مادر،
امّا …
اما من به همه? اون حرفات رسیدم !
ایکاش قبل ِ رفتنت ، چاره? این وقتایی که
برام پیش بینی کردی رو هم میگفتــــــی … !


نوشته شده در سه شنبه 94/2/1ساعت 11:33 صبح توسط anti boy نظرات ( ) | |

یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره
> عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و
> میخره
> ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
> مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند و من
> بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم
> اینها را هم میشود خورد
> این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی (ره)
عارفی که 30 سال مرتب ذکر می گفت: استغفر الله.
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته…
گفتم: الحمدلله…
معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!
آن الحمدلله ازسر خودخواهی بود نه خداخواهی.

چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم …


نوشته شده در سه شنبه 94/2/1ساعت 11:27 صبح توسط anti boy نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت